سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند جویای دانش را دوست می دارد ونیز فرشتگان و پیامبران او. [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

اعتماد

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟
برادر بزرگ تر جواب داد: بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم.
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:? مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.
.
.
.
حتما ً ما هم می تونیم ساختن پل رو یاد بگیریم مگه نه ؟

 




مهر ::: چهارشنبه 87/2/11::: ساعت 4:19 عصر




مهر ::: یکشنبه 86/12/26::: ساعت 3:46 عصر

نامه رییس کار گزینی یه اداره به  یه کارمند خانوم تو  هون اداره بود ...


Love Proposal!
 
To,
Juliet
Grade 7.0 S.M
No:1238765
Sub: Offer of love!
 
Dearest Ms Juliet,
 
I am very happy to inform you that I have fallen in Love with you since the 14th of October (Saturday). With reference to the meeting held between us on the 13th of Oct. at 1500 hrs, I would like to present myself as a prospective lover. Our love affair would be on probation for a period of three months and depending on compatibility, would be made permanent.
 
Of course, upon completion of probation, there will be continuous on the job training and performance appraisal schemes leading up to promotion from lover to spouse. The expenses incurred for coffee and entertainment would initially be shared equally between us.
 
Later, based on your performance, I might take up a larger share of the expenses. However I am broadminded enough to be taken care of, on your expense account.
 
I request you to kindly respond within 30 days of receiving this letter, failing which, this offer would be cancelled without further notice and I shall be considering someone else. I would be happy, if you could forward this letter to your sister, if you do not wish to take up this offer.
 
Wish you all the best!
 
Thanking you in anticipation,
Yours sincerely,
 
Romeo
Manager HR

به: ژولیت
شماره نامه:1238765
موضوع :درخواست عشق
خانم ژولیت عزیز ,

               بسیار خرسندم که به آگاهی  جنابعالی برسانم که این جانب از تاریخ شنبه 14 اکتبر به عشق شما گرفتار شده ام

پیرو ملاقاتی که با هم در تاریخ 13 اکتبر در ساعت 3 بعد از ظهر داشتیم....من خودم را به عنوان یک عاشق سینه چاک  به شما تقدیم مینمایم .

این علاقه  نخست به مدت سه ماه به طور آزمایشی خواهد بود و  به شرط سازش وتفاهم   به صورت عشق  دائم در خواهد آمد.

البته پس از  تکمیل دوره آزمایشی .. به صورت کار آموزی قابل ادامه خواهد بود و انجام و ارائه  ارزیابی   این  طرح منوط به  ترفیع مقام از عاشق بودن به  همسر بودن میباشد ..

تمامی هزینه های متحمل شده برای خوردن قهوه و رفتن به گردش از ابتدا به طور مساوی به عهده هر دو طرف میباشد .

لهذا بسته به حسن خلق جنابعالی  ..شاید من سهم بیشتری از هزینه ها را به عهده بگیرم .و مسلما من  به اندازه کافی بلند نطر خواهم بود که  بخشی از مخارجی که به حساب شما است را  تامین کنم.

بدین وسیله تقاضا مندم ظرف مدت 30 روز از دریافت این نامه نسبت به ارسال پاسخ مقتضی اقدام فرمایید..در غیر این صورت این درخواست خود بخود بدون اخطاربعدی  لغو خواهد گردید واین جانب شخص دیگری را مد نظر قرار خواهم داد .. ..
 
بسیار مشعوف خواهم شد در صورتی که خود مایل به قبول این پیشنهاد نیستید این نامه را برای خواهر خود ارسال نمایید .. 
    
با بهترین آرزوها برای شما
پیشاپیش از شما سیا سگزارم
ارادتمند
رومئو..مدیر کار گزینی

 

 ((برگرفته از گروه ترانه ها))




مهر ::: شنبه 86/12/11::: ساعت 9:14 صبح

مردی برای اصلاح سر و صورتش به ارایشگاه رفت.

در حال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها دربارة موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند، وقتی به موضوع «خدا» رسیدند. آرایش گر گفت, «من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید: «چرا باور نمی کنی؟ »

کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟

بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟

اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشت.

نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.

مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض این که از آرایشگاه بیرون آمد، در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده. ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:

«می دانی چیست، به نظر من آرایشکرها هم وجود ندارند.»

آرایشگر با تعجب گفت:

چرا چنین حرفی می زنی؟

من این جا هستم، من آرایشگرم.

من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.

مشتری با اعتراض گفت:

«نه! آرایشگرها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که آن بیرون است، با موی بلد و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.»

«نه بابا، آرایشگرها وجود دارند!

موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمی کنند.»

مشتری تأیید کرد: «دقیقاً ! نکته همین است.

خدا هم وجود دارد!

فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند.

برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

 




مهر ::: سه شنبه 86/11/23::: ساعت 5:47 عصر

<      1   2      
 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 4


بازدید دیروز: 10


کل بازدید :7463
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<<
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<